
داستان صوتی
شب زود بخواب
«هدی» همراه «عزیزجون» به پارک رفته و مشغول بازی کردنه. عزیزجون به هدی یادآوری میکنن که دیگه وقت رفتنه و
«هدی» همراه «عزیزجون» به پارک رفته و مشغول بازی کردنه. عزیزجون به هدی یادآوری میکنن که دیگه وقت رفتنه و
بهار محلهی «باصفا» خیلی زیباست. اهالی محلهی باصفا هم مثل گلِ همیشه بهارن. «عزیزجون» قراره با خانوادهی «هدی» برن به
«هدی» مشغول خوردن بستنیه که «عزیزجون» بهش یادآوری میکنن که هنوز سرماخوردگیاش کاملا خوب نشده و نباید قولش رو برای
«هدی» و «عزیزجون» یه سر به فروشگاه «قناریفروشی» زدن تا از نزدیک اونها رو ببینن. اونا از دیدن اونهمه قناری
«هدی» توی حیاطه و «عزیزجون» ازش میپرسن که چرا توی این سرما اومده اینجا. هدی از اینکه گلها و درختهای
هدی و عزیزجون با همدیگه رفتن به یه مغازهی پرنده فروشی. عزیزجون از اینکه اونهمه قناری اونجا اسیرن، خیلی ناراحته.