
راننده حواستو جمع کن!
توی خیابون تصادف شده بود و ترافیک خیلی سنگین بود. هدی دعا کرد که ای کاش اصلا دیواری نبود که
توی خیابون تصادف شده بود و ترافیک خیلی سنگین بود. هدی دعا کرد که ای کاش اصلا دیواری نبود که
هدی کوچولو خیلی حوصله اش سر رفته به خاطر همین هم عزیز جون بهش میگه تلویزیون رو روشن کنه تا
هدی جون دیروز پیش بی بی خانم بوده و بهش کمک کرده تا خونه دخترش رو حسابی تمیز کنه. آخه
عزیز جون پا درد داره ! به خاطر همین هم هدی جون اومده تا توی کارهای خونه به عزیز جون
هدی کوچولو سرما خورده و گلو درد و سرفه و عطسه داره … عزیز جون هم تصمیم گرفته براش سوپ
هدی جون و عزیز جون رفتن به بیمارستان؛ برای ملاقات دوست قدیمی عزیز جون ، خانم بهاری. اما هدی تعجب
مامانبزرگ و بابابزرگ «هدی» بعد از سالها انتظار برای زیارت امام حسین، علیهالسلام، به «کربلا» رفته بودن. قرار بود برای
«هدی» و «عزیزجون» مشغول گفتوگو بودن که هدی با شوت کردن توپ توی حیاط، باعث شکستهشدن یکی از گلدونهای مامانش
هدی و عزیز جون می خوانم برن خونه «بی بی مریم» که یکی از اهالی قدیمی محله باصفاست. اونا توی
یه کمی از ظهر گذشته بود و زنگ مدرسه ریحانه سر همون ساعت همیشگی خورد. اون روز ریحانه خوشحال تر