
داستان صوتی
اشتباهات دیگران را می بخشم
«هدی» و «عزیزجون» توی محلهی باصفا مشغول گفتوگو هستن. عزیزجون با دیدن بچههایی که داشتن با هم فوتبال بازی میکردن،
«هدی» و «عزیزجون» توی محلهی باصفا مشغول گفتوگو هستن. عزیزجون با دیدن بچههایی که داشتن با هم فوتبال بازی میکردن،
روز آخر سال تحصیلی بود. ریحانه با دوستاش توی کلاس، منتظر خانم مدیر بودن؛ آخه خانم مدیر زنگ قبل به
اگر می خواهید در راه خدا از چیزی بگذرید، سراغ چیزای بنجل و بدرد نخور نرید، از چیزی بگذرید که