
خشمگین نباش
«هدی» کمی بیمار شده و از اینکه داروهاش اثز چندانی نداشته، گِلهمنده؛ اما «عزیز جون» دلیل این تأثیر نکردن رو
«هدی» کمی بیمار شده و از اینکه داروهاش اثز چندانی نداشته، گِلهمنده؛ اما «عزیز جون» دلیل این تأثیر نکردن رو
هدی و عزیز جون رفته بودن خرید و توی راه برگشت به خونه بودن که هدی متوجه آواز زیبای قناری
هدی کوچولو امروز دفتر ریاضیش رو با خودش به مدرسه نبرده. به خاطر همین هم مجبور شده که به معلمشون
حیاط خونه بی بی خاتون خیلی شلوغ پلوغه! چون قراره توی خونه بی بی خاتون نذری بپزن. همه همسایه ها
هدی و عزیز جون با هم به شهربازی رفتن و هدی خیلی دوست داره که سوار قطار شه. اما متوجه
توی خیابون تصادف شده بود و ترافیک خیلی سنگین بود. هدی دعا کرد که ای کاش اصلا دیواری نبود که
هدی و عزیز جون رفتن سفر و توی ساحل دریای خلیج فارس لب دریا نشستن و به دریا نگاه می
عزیز جون رفته دنبال هدی تا از مدرسه اون رو به خونه برگردونه …. اما متوجه می شه که پیشونی
هدی کوچولو خیلی حوصله اش سر رفته به خاطر همین هم عزیز جون بهش میگه تلویزیون رو روشن کنه تا
عزیز جون و هدی خانم به طبیعت رفته بودن و اونجا چادر زدن … اما ناگهان هوا طوفانی شد ..