چادر نماز

«هدی» و «عزیزجون» با هم رفتن مسجد تا نماز بخونن. هدی چادر نمازش رو خیلی دوست داره و دلش میخواد باهاش یهعالمهنماز بخونه. برای هدی سؤال پیش اومده که چرا هر نمازی، قانون و قاعدهی خودش رو داره… .کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که از دستورات خدا و پیامبر خدا، جلو نزنن و […]
ماشین شارژی گنده

«هدی» و «عزیزجون» با هم رفتن پارک و هدی داره بازی میکنه. عزیزجون از هدی میخواد که خیلی مراقب خودش باشه. هدی خیلی دوست داره که پدرش یه دونه از اون ماشین شارژیها رو براش بخره تا سوارش بشه، ولی اونا خیلی گرونان… .کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که به دارایی دیگران هیچ […]
قهر کردن

«هدی» رفته خونهی «عزیزجون» و میخواد بهشون توی کارای خونه کمک کنه، آخه عزیزجون مهمون داشتن و خونه خیلی بهمریخته است. هدی از مامانش رنجیده و متأسفانه باهاشون قهر کرده و میخواد برای مدتی خونهی عزیزجون بمونه… .کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که قهرکردن کار خوبی نیست، بهویژه قهر کردن با مامان و […]
یه عالمه مورچه!

«هدی» همراه مامان و باباش رفته بودن به یه جنگل خیلی قشنگ که پُر بود از برگای رنگارنگ. هدی جلوتر از اونا حرکت میکرد که چشمش به یه عالمه مورچه افتاد و فریاد زد و از پدر و مادرش خواست تا اونا رو لگد نکنن.کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که خداوند قادر به […]
آدم برفی

هدی مشغول درست کردن آدمبرفیه و عزیزجون ازش میخواد تا یه مُشت از گندمای پشت پنجره رو بریزه برای پرندهها و زودتر بیاد توی خونه تا سرما نخوره. عزیزجون میگه که باید هوای پرندهها و حیوونا رو توی سرمای زمستون داشت.کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که خداوند حواسش به همهی موجودات عالَم هست […]
یک تولد متفاوت

«عزیزجون» رفته دنبال «هدی» تا اون رو از باشگاه ورزشی ببره خونه. توی باشگاه به هدی خیلی خوش گذشته، آخه تولد یکی از دوستای هدی بوده و براشون کیک تولد آورده. هدی دلش میخواد یه تولد متفاوت از هر تولد دیگهای بگیره و کلی براش خاطره بشه.کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که در […]
رنگ پنجره

«عزیزجون» مشغول سُنباده کشیدن پنجرهی منزلشونه. آخه عزیزجون میخواد رنگ قاب پنجره رو عوض کنه. هدی هم از عزیزجون میخواد تا توی رنگ کردن پنجره بهش کمک کنه، اما عزیزجون هنوز رنگ و قلموی مخصوص رنگکردن رو نخریده.کودکان با شنیدن این داستان با فریضهی ارزشمند «نماز جمعه» آشنا میشن. در این قسمت از برنامهی «یک […]
آدم فضایی

«هدی» و «عزیزجون» با هم به گردش رفتهن. هدی مشغول کشیدن نقاشیه. عزیزجون از هدی میخواد که زودتر نقاشیش رو تموم کنه و بره بازی کنه، ولی هدی یهکم فرصت میخواد تا بتونه «آدمفضایی» رو کامل کنه، اونم یه آدمفضایی با سه تا سر!کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که خداوند، خالقِ یکتا و […]
چشم پزشکی

«ریحانه» چندوقتی بود که فاصلهی دور رو خوب نمیدید. اون سر کلاس نمیتونست نوشتههای تخته رو درست تشخیص بده. مامان ریحانه تصمیم گرفت که اون رو به چشمپزشکی ببره. یه روز که ریحانه از مدرسه برگشت، اونا با هم به مطب چشمپزشکی رفتن… .کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که خداوند، خالقِ یکتا و […]
جورچین بچین

«هدی» و «عزیز جون» دارن حدس میزنن جایزهای که هدی از خانم معلمش گرفته چیه؟ هدی اینقدر ذوق داره که دلش میخواد زودتر جایزهاش رو باز کنه. عزیزجون فکر میکنه که جایزه ممکنه یه کتاب بزرگ باشه، اما هدی حدس میزنه که جعبهی مدادرنگیه… .کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که از خداوند برای […]