آسیب زدن ممنوع!

هدی کوچولو سرما خورده و گلو درد و سرفه و عطسه داره … عزیز جون هم تصمیم گرفته براش سوپ درست کنه و با هم رفتن تا از فروشگاه مواد غذایی مورد نیازشون رو بخرن ! اما هدی توی فروشگاه اصرار داره که عزیز جون براش بستنی بخره ….کودکان با شنیدن این داستان یاد می […]

اسراف ممنوع

هدی کوچولو و عزیز جون برای پیدا کردن نخ گلدوزی رفتن بیرون از خونه. اما هوا خیلی گرمه و تشنه شون شده. عزیز جون به خدی خانم پیشنهاد میده که برن و از مغازه آب بخرن اما هدی اصلا دلش نمی خواد آب بخوره! چون فکر میکنه آب هدر میره !کودکان با شنیدن این داستان […]

در همه حال شکر خدای مهربون

هدی جون و عزیز جون رفتن به بیمارستان؛ برای ملاقات دوست قدیمی عزیز جون ، خانم بهاری. اما هدی تعجب کرده که چرا خانم بهاری با وجود حال بدی که داره و توی مریضی و ناخوشی هم لبخند به لبشه و خدا رو شکر می کنه ؟!کودکان با شنیدن این داستان یاد می گیرن که […]

بستنی های خوشمزه

هدی خانم و عزیز جون برای خوردن بستنی به یه بستنی فروشی رفتن که خیلیییی شلوغه و مشتری های زیادی داره … اما فهمیدن به زودی قراره این بستنی فروشی تعطیل بشه چون یه عده آدم بدخواه و حسود، خواستن که کار بستنی فروش رو خراب کنن ….کودکان با شنیدن این داستان یاد می گیرن […]

پیش به سوی سالن تئاتر

هدی و عزیز جون داشتن به سمت سالن تئاتر می رفتن تا با هم یه تئاتر خیلی خوب و قشنگ رو تماشا کنن. اون ها سوار اتوبوس شدن. توی مسیر، هدی کوچولو به یاد آخرین باری افتاد که با عزیز جون سوار اتوبوس شده بود …کودکان با شنیدن این داستان یاد می گیرن که بلند […]

جواب سلام واجبه!

هدی و عزیز جون توی سالن مترو منتظرن تا قطار بیاد…. هدی متوجه میشه که یه خانم به عزیز جون سلام می کنه و عزیز جون هم جواب سلامش رو میده … اما اون خانم آشنای عزیز جون نبود ! پس عزیز جون چرا بهش سلام داد ؟ …..کودکان با شنیدن این داستان یاد می […]

گوشواره های طلایی

هدی کوچولو با اخم نشسته بود و خیلی ناراحت بود … عزیز جون علت ناراحتیش رو پرسید و هدی هم در جواب گفت از کارها و حرف های یکی از دوستاش خیلی ناراحته …کودکان با شنیدن این داستان می آموزند که خداوند ارزش کار درست و پسندیده رو می دونه و پاداش اون کار خوب […]

سلام بر حسین (ع)

«هدی» و «عزیزجون» باهم‌دیگه اومدن بازار تا برای مراسم عزاداری امام حسین (علیه‌السلام) پرچم بخرن. هدی براش جالبه که بدونه چرا روی بیشتر پرچم‌ها «سلام بر حسین علیه‌السلام» نوشته شده… .این داستان با زبانی ساده و روان به کودکان می‌گه که این قانون خداونده که به بندگان «فرمان‌بردار»، «مؤمن» و «نیکوکارش» سلام و درود می‌فرسته. […]

مثل امامت باش

«هدی» و «عزیز جون» باهم‌دیگه اومدن «مشهد» زیارت حرم مطهر امام رضا (علیه‌السلام). هدی از عزیز جون درباره‌ی پدر بزرگوار ایشون سؤال می‌‌کنه و عزیزجون هم با رویی خوش جواب سؤال‌های هدی رو می‌دن و … .این داستان با زبانی ساده و روان به کودکان می‌گه که سعی کنن «خشمگین» نشن و اگر هم زمانی […]

ماجرای کیک و شیر

«عزیزجون» برای «هدی» کیک و شیر آوردن، ولی هدی نه کیک و شیرش رو خورده و نه هنوز تکالیفش رو انجام داده. هدی دلیل این بی‌حوصله‌گی‌اش رو رفتار زشت دوستاش توی مدرسه می‌دونه؛ آخه اونا امروز هدی رو کلی مسخره کردن و بهش خندیدن… .این داستان با زبانی ساده و روان به کودکان می‌گه که […]