مسابقه فوتبال

هدی و عزیزجون توی محله‌‌ی باصفا مشغول تماشای فوتبالِ بچه‌ها بودن که عزیزجون به یاد یه خاطره‌‌ی جالب از دوران بچگی‌‌‌ش افتاد. عزیزجون هم مثل همین بچه‌‌های محله، عاشق بازی فوتبال بود و با برادر بزرگ‌‌ترش فوتبال بازی می‌‌‌کرد… .این داستان، با زبانی ساده و روان، کودکان رو با مفهوم «انفاق و نیکوکاری» آشنا می‌‌کنه. […]

یک کار خوب

امروز توی محله‌‌ی «باصفا» جشنه. اهالی محله به آدم‌‌هایی که لباس و غذا و پول کافی ندارن، کمک می‌‌کنن تا اونها هم خوشحال بشن. هدی هم یکی از عروسک‌‌های سالم خودش رو (که خیلی هم دوستش داشت)، به جشن آورده… .کودکان با شنیدن این داستان با مفهوم «انفاق» آشنا می‌‌شن. در این قسمت از برنامه‌‌ی […]

چطور یک دانه جوانه می زند؟

هدی، همراه عزیزجون توی باغ پدربزرگشه. هدی مشغول کاشتن نهال آلبالوست. عزیزجون هم بهش کمک می‌‌کنه. قراره که پدربزرگ یه نهال به هرکسی هدیه بده تا توی باغچه‌‌‌ی خونه‌‌شون بکاره. هدی می‌‌خواد بدونه که چطور دونه‌‌ها، جوانه می‌زنن.کودکان با شنیدن این داستان با روند رشد دانه‌‌ی گیاهان آشنا می‌شن. در این قسمت از برنامه‌‌ی «یک […]

غذا دادن به حیوانات

«هدی» و «عزیزجون» با هم به خونه‌‌ی مادربزرگِ هدی رفته‌‌ن تا به مرغ و خروس‌ها دونه بِدَن؛ آخه مادربزرگ هدی چندروزی خونه نیست. هدی برای عزیزجون توضیح می‌‌ده که چطور باید این کار رو انجام بِدَن.این داستان، با زبانی ساده و روان، کودکان رو با مفهوم «ستم و ستمکاری» آشنا می‌‌‌کنه. در این قسمت از […]

چرا شعر حفظ نمیشم؟

عزیز جون رفتن دنبال هدی دَمِ مدرسه اش. آخه مامانِ هدی کمی مریض شدن و عزیز جون تا چند روز این کار رو انجام می دن. هدی از اینکه یه شعر رو یاد نمی گیره، خیلی ناراحته و فکر می کنه که دچار فراموشی شده. عزیز جون برای هدی توضیح می دن که دعای…کودکان با […]

کفش تنگ و کوچیک

عزیز جون و هدی با هم به یه فروشگاه رفتن که تولیدات داخلی داره. هدی می خواد یه کفش بخره که یه کم پاشو می زنه، ولی عزیز جون ازش می خواد چندتا کفش دیگه هم امتحان کنه؛ ولی هدی اصرار به خرید همون کفش تنگ رو داره. عزیز جون براش توضیح می دن که…کودکان […]

مطب دکتر

هدی مریض شده و با عزیز جون رفتن به درمانگاه. عزیز جون از خانم منشی نوبت می گیرن، ولی مطب خیلی شلوغه و باید منتظر باشن. در همین موقع یه خانم مُسِن وارد مطب می شن و حال خوشی ندارن. هدی به این فکر می افته که نوبتش رو بده به اون خانم مسنی که…کودکان […]

چرا بابا خاک ها رو بیل میزنه

ریحانه و بابا توی حیاط خونشون مشغول زیر و رو کردن خاک باغچه بودن. ریحانه براش سوال بود که چرا پدرش هر سال قبل از اومدن بهار، خاک باغچه رو زیر و رو می کنه؟ بابا هم برای ریحانه توضیح دادن که دلیل این کار، نرم کردن خاک باغچه است تا دونه ها…کودکان با شنیدن […]

یه گلخونه پر از گل

هدی و عزیز جون به گلخونه ای باصفا رفتن. گُلای قشنگ اونجا، نظر هدی رو به خودشون جلب کرده و دونه دونه اِسماشون رو از عزیز جون می پرسه. هدی به عطر گلا حساسیت نشون داده و مدام در حال عطسه کردنه که عزیز جون براش توضیح می دن که خیلی از آدما به…کودکان با […]

درختای سیب باغ بابابزرگ

توی یکی از روزای پایانی فصل زیبای تابستون، که درختای سیب باغ بابابزرگ ریحانه خانم، پر از سیبای سرخ و شیرین می شد، مامان بزرگ ریحانه یه غذای ساده توی باغشون می پخت و همه خانواده رو دور هم جمع می کرد تا هم توی چیدن سیب ها کمک کنن و هم…کودکان با شنیدن داستان […]