مسابقهی اتومبیلرانی

«هدی» حوصلهاش سررفته و «عزیز جون» بهش پیشنهاد میکنن که تلویزیون تماشا کنه؛ هدی هم تلویزیون رو روشن میکنه تا از بین شبکهها، یکی رو انتخاب کنه. توی یکی از شبکهها مسابقهی «رالی» (اتومبیلرانی) در حال پخش بود… .کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که در انجام کارهای نیک و پسندیده از هم سبقت […]
دروغ گفتن کار ترسوهاست

«هدی» و «عزیزجون» مشغول گفتوگو بودن که هدی با شوت کردن توپ توی حیاط، باعث شکستهشدن یکی از گلدونهای مامانش شد. هدی از این اتفاق خیلی ناراحت شد و برای اینکه مامانش متوجه نشه که چه کسی این کار رو انجام داده… .کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که همیشه باید «راستگو» باشن و […]
فیلم دوران بچگی

«هدی» و «عزیزجون» دارن فیلم دوران بچگی هدی رو با هم میبینن. هدی میگه که هر دفعه از دیدن این فیلمها کلی ذوق میکنه. موقع دیدن فیلم، یکی از همسایهها دو کاسه آش براشون آورد. هدی از اینکه قراره دو کاسه آش بخوره خیلی خوشحال شد، اما… .این داستان با زبانی ساده و روان به […]
کاسهی شلهزرد

امروز «عزیزجون» رفتن خونهی «هدی». هدی از دیدنشون خیلی خوشحال شده بود و رفت توی آشپزخونه تا کاسهی شلهزرد عزیزجون رو بهشون برگردونه، ولی کاسه از دست هدی افتاد و شکست و به دو تکه تقسیم شد. هدی از اینکه کاسه رو شکونده بود خیلی شرمنده شد… .این داستان با زبانی ساده و روان به […]
اشتباهات دیگران را می بخشم

«هدی» و «عزیزجون» توی محلهی باصفا مشغول گفتوگو هستن. عزیزجون با دیدن بچههایی که داشتن با هم فوتبال بازی میکردن، به یاد یکی از خاطرات دوران کودکیش افتاده و داره اون رو برای هدی تعریف میکنه… .این داستان با زبانی ساده و روان کودکان رو با مفهوم «انفاق و نیکوکاری» آشنا میکنه. در این قسمت […]
خدا دعای ما را می شنود

هدی و عزیزجون به شمال ایران سفر کردهن. هدی کنار دریا نشسته و ناگهان، یه کتری کوچولو شبیه چراغ جادو توی آب میبینه. هدی با خنده به عزیزجون میگه: «ای کاش! این کتری هم مثل چراغ جادوی توی قصهها میتونست آرزوی من رو برآورده کنه!»کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که خالق و پروردگار […]
کدام علم زندگی ما را بهتر می کند (ویژه شهادت امام محمدباقر ع)

«هدی» در اتاقش مشغول مطالعه بود که عزیزجون به سراغش رفت و ازش پرسید که چی میخونه. هدی که داشت یه کتاب دربارهی بمب اتم هیروشیما میخوند، اون رو به عزیزجون نشون داد و دلیل این کار ناپسند کشور آمریکا رو پرسید.کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که علم و دانش اگه در دست […]
دل درد هدی کوچولو

هدی دلدرد گرفته و از این شرایط ناراحته. او با عزیزجون پیش پزشک رفته و آمپول زده، ولی هنوز خوب نشده. عزیزجون برای هدی توضیح میدن که بهزودی آمپول اثر میکنه و حالش بهتر میشه؛ چراکه خداوند وعده داده که بعد از هر سختی، آسایشی هست.کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که بعد از […]
غذا دادن به مورچه ها

عزیزجون، هدی رو توی محله باصفا میبینه و از هدی میپرسه که چی توی مشتش داره. هدی به عزیزجون میگه که یه مقدار بیسکوییت داره که میخواد برای دوستای مورچهش بریزه… .کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که هرکسی که سختی بکشه، سرانجام نتیجهش رو میبینه. در این قسمت از برنامهی «یک آیه، یک […]
بی بی مریم با صفا

هدی و عزیز جون می خوانم برن خونه «بی بی مریم» که یکی از اهالی قدیمی محله باصفاست. اونا توی ایستگاه اتوبوس منتظر نشستن تا اتوبوس برسه. هدی به عزیز جون توضیح می ده که بی بی مریم چقدر مهربون و خوش برخورده و همه دوستش دارن و دلشون می خواد…کودکان با شنیدن این داستان […]