مراقب کارهایت باش

«هدی» و «عزیزجون» توی ترافیک گیر کردن. دلیل ترافیک هم ماشینیه که جلوتر تصادف کرده. هدی دلیل تصادف رو وجود دیواری می‌دونه که اونجاست، ولی عزیزجون نظرش با هدی فرق می‌کنه… .کودکان با شنیدن این داستان یاد می‌گیرن که هرکدوم از ما مسؤل کار خودمون هستیم و نتیجه‌ی اعمالمون به خودمون برمی‌گرده. در این قسمت […]

مامان و بابا دوستت دارند

«هدی» و «عزیزجون» مشغول صحبت کردن هستن. هدی فکر می‌کنه که مامان و باباش دوستش ندارن. عزیزجون با شنیدن این حرف تعجب می‌کنه و از هدی می‌خواد تا دلیلِ این فکرش رو توضیح بده.کودکان با شنیدن این داستان یاد می‌گیرن که پُز دادن و فخرفروشی کار خوبی نیست. در این قسمت از برنامه‌ی «یک آیه، […]

این مکان مجهز به دوربین است

«عزیزجون» و «هدی» اومدن بازار تا هدیه‌‌ی تولد بخرن؛ آخه امروز تولد مامان هدی است. عزیزجون به هدی می‌‌گه: «هر هدیه، یه پیامی برای خودش داره. مثلاً وقتی به کسی هدیه می‌دیم، برای اون پیامی پُر از مهربونی می‌فرستیم.»کودکان با شنیدن این داستان یاد می‌گیرن که خدا نزدیک ماست و همیشه کارها و رفتار ما […]

فیلم سه بعدی

«هدی» برای اولین بار توی سینما مشغول تماشای یه فیلم «سه‌‌‌بُعدی» بود. فیلم اون‌قدر حقیقی و واقعی به‌نظر می‌‌‎رسید که انگار همه‌‌ی اتفاقات فیلم در اطراف هدی داشت اتفاق می‌افتاد. هدی کلی هیجان‌زده شده بود… .کودکان با شنیدن این داستان یاد می‌گیرن که خداوند قدرت شگفت‌‌انگیزی در چشمان انسان‌‌ها قرار داده تا بتونن نشانه‌‌های قدرت […]

ساختمان پیچیده ی چشم

«هدی» و «عزیزجون» با هم اومدن عکاسی تا یه عکس یادگاری بگیرن. برای هدی سؤال پیش اومده که قدرت دوربین عکاسی چقدره و چه شباهتی می‌تونه با چشم انسان داشته باشه؟ عزیزجون توضیح می‌ده که چشم، برخلاف دوربین عکاسی، به یه حافظه‌‌ی دائمی متصله.کودکان با شنیدن این داستان به ارزشِ قدرت بینایی پِی می‌برن و […]

زیارت کربلا

مامان‌بزرگ و بابابزرگ «هدی» بعد از سال‌ها انتظار برای زیارت امام حسین، علیه‌السلام، به «کربلا» رفته بودن. قرار بود برای امشب که از سفر برمی‌گردن، همه‌ی بچه‌هاشون توی خونه‌ی اونها دورهم جمع باشن… .کودکان با شنیدن این داستان یاد می‌گیرن که هیچ‌‌گاه نباید اجر و پاداش کار خوبی مثل «صدقه دادن» به نیازمندان رو با […]

خدایا شکرت که می بینم

«هدی» دست راستش رو در فاصله‌ی ۲۰سانتی‌‌متری چشمش قرار داده و داره یه آزمایش انجام می‌ده. «عزیزجون» درباره‌‌‌‌ی این آزمایش از اون سؤال می‌کنه و دلیل انجام دادنش رو از هدی می‌پرسه.کودکان با شنیدن این داستان به قدرت «بینایی»، «تکلم» و «چشایی» که خداوند در وجود هر انسانی قرار داده، پِی می‌برن و یاد می‌‌گیرن […]

نمایش محله ما

بچه‌های محله‌‌ی باصفا قراره که امروز نمایش اجرا کنن. «هدی» مشغول تمرین نمایشه. «عزیزجون» برای تماشای نمایش بچه‌ها به اونجا رفته که هدی رو درحال تمرین می‌بینه. نمایش هدی درباره‌ی حضرت ابراهیم، علیه‌السلام، و نمروده.کودکان با شنیدن این داستان یاد می‌گیرن که خداوند توانای مطلق در جهانه و همه‌چیز در اراده‌ی اوست. در این قسمت […]

به هم‌ نیکی کنید

«عزیزجون» رفتن دنبال هدی تا برن خونه‌ی یکی از دوستان هدی. آخه دوستش چندروزیه که مریض شده و از درس‌هاش عقب افتاده. حالا هدی می‌خواد که به اون ریاضی یاد بده. در مسیر، عزیزجون به زباله‌هایی اشاره می‌کنن که روی زمین افتاده و … .کودکان با شنیدن این داستان یاد می‌گیرن که حتی با انجام […]

بستنی یا سوپ؟

«عزیز جون» و «هدی» با هم اومدن فروشگاه که خرید کنن. هدی کمی مریض شده و عزیزجون می‌خواد براش سوپ درست کنه. اونها توی فروشگاه مشغول خرید هستن که هدی به عزیزجون اصرار می‌کنه براش بستنی بخره، ولی عزیزجون اجازه نمی‌دن که هدی بستنی بخره.این داستان با زبانی ساده و روان به کودکان می‌گه که […]