آش مادربزرگ

«هدی» هر سال توی مراسم «نذری پزون» مامان‌بزرگش شرکت می‌کنه. آخه مامان‌بزرگ هدی «آش» می‌پزه و بچه‌ها و بزرگ‌ترهاشون هم بهشون کمک می‌کنن. وظیفه‌ی بچه‌ها اینه که توی پخش کردن آش نذری همکاری کنن.کودکان با شنیدن این داستان با مفهوم «تکبر» آشنا می‌شوند. در این قسمت از برنامه‌ی «یک آیه، یک قصه» عزیزجون به آیه‌‌های […]

لباس ایمان بپوشید

«هدی» و «عزیزجون» با هم‌دیگه به زیارت رفتن که هدی توی حرم گم می‌شه؛ اما با کمک خادم‌های حرم می‌تونه عزیزجون رو پیدا کنه. عزیزجون برای هدی توضیح می‌دن که هرکسی در هر سِمت و مقامی که هست، باید وظایفش رو به‌‌‌خوبی انجام بده… .کودکان با شنیدن این داستان یاد می‌گیرن که هرکسی مسؤلیتی بر […]

خدا کند باران ببارد

«هدی» و «عزیزجون» با هم‌دیگه به یه باغ پر از گردو رفتن و بادقت به اطرافشون نگاه می‌کردن. دیدنِ اون همه درخت گردو برای هدی جالب بود و مدام از عزیزجون درباره‌ی گردو و خاصیت‌های اون می‌پرسید… .کودکان با شنیدن این داستان به اهمیت بارش باران در کارهای کشاورزی و باغبانی پِی‌ می‌برن. در این […]

پیونددهنده‌ ی دوستی‌

«هدی» داره توی محله‌ی «باصفا» باعجله می‌دوئه که «عزیزجون» از دیدنش تعجب می‌کنه و ازش دلیلِ این همه عجله رو می‌پرسه. هدی داره برای آشتی دادن دو تا از دوستاش می‌ره؛ آخه اونا چندوقتیه که قهر کردن و با هم‌دیگه حرف نمی‌‌زنن… .کودکان با شنیدن این داستان یاد می‌گیرن که همیشه میان دیگران و به‌خصوص […]

جایزه نماز اول وقت

«هدی» و «عزیزجون» کنار هم نشستن و هدی کارت بانکی رو که عیدی‌هاش رو درون اون پس‌انداز می‌کنه به عزیزجون نشون می‌ده و تعریف می‌کنه که پدربزرگش به‌خاطر نمازخوندنش به اون هدیه داده. عزیزجون این کار پدربزرگ رو تحسین کرد و … .کودکان با شنیدن این داستان یاد می‌گیرن که پشت سر کسی حرف نزنن […]

حلقه‌های دوستی

«هدی» همراه مامانش به یه مهمونی عصرونه دعوت شده بودن، اما شرط مامان این بود که قبل از رفتن، هدی همه‌ی تکالیفش رو انجام بده. هدی هم طبق قولی که داده بود، کاراشو انجام داد و وقتی می‌خواست حاضر بشه، زنگ تلفن به صدا دراومد و … .کودکان با شنیدن این داستان یاد می‌گیرن که […]

نشانه‌ های خوب

«هدی» همراه پدربزرگش اومده بازارِ محله‌ی «باصفا» که «عزیزجون» رو می‌بینه. عزیزجون از اینکه هدی رو توی این بازار تنها می‌‎بینن، تعجب می‌کنن. اما هدی می‌گه تنها نیست و برای خرید هدیه‌ای که به‌خاطر نماز خوندش هست، به اینجا اومدن… .کودکان با شنیدن این داستان یاد می‌گیرن که وقتی می‌خوان هم‌دیگه رو صدا کنن یا […]

غیبت ممنوع

چندوقتیه که «هدی» دخترعمه‌دار شده و قراره امروز با «عزیزجون» بِرَن خونه‌ی «عمه‌ خانوم». توی مسیر یه تابلوی قرمزرنگ نظر هدی رو جلب می‌کنه. هدی نمی‌دونه که این تابلو چیه و چه معنایی داره… .کودکان با شنیدن این داستان یاد می‌گیرن که «غیبت کردن» یعنی «پشت سر دیگران حرف زدن»، اصلاً کار درست و پسندیده‌ای […]

خبر نبر، خبر نیار

«هدی» امروز اومده خونه‌ی «عزیزجون». اون کمی ناراحت و بی‌حوصله است. عزیزجون دلیل ناراحتیش رو می‌پرسن. هدی هم تعریف می‌کنه که چه اتفاقی افتاده. هدی و «سمانه» و «مریم» سه تا دوستن که قرار بوده دیروز توی باشگاه ورزشی تمرین تنیس کنن، اما… .کودکان با شنیدن این داستان یاد می‌گیرن که هرگز در زندگی دیگران […]

گل سر

«هدی» از اینکه دوستش تلفنش رو جواب نمی‌ده، کلافه و خسته شده. آخه اون منتظره تا گُلِ‌سرش رو براش بیاره و پس بده. هدی یه‌عالمه فکر به ذهنش رسید و شروع کرد به قضاوت کردن درباره‌ی دوستش که چرا گوشیِ تلفنش رو برنمی‌داره؛ تااین‌که … .کودکان با شنیدن این داستان یاد می‌گیرن که همیشه زیبا […]