هدیه تولد

«عزیزجون» و «هدی» قراره با هم برَن تا برای «مادربزرگ هدی» هدیهی تولد بگیرن. هوا بارونیه و اونها دارن تصمیم میگیرن که چه هدیهای بخرن. هرکس پیشنهادش رو میگه تا با همفکری یه هدیهی مناسب انتخاب کنن.کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که «مشورت کردن» با افراد خوب و خردمند، به اونها در انتخاب […]
جعبهی مدادرنگی

«هدی» و «عزیزجون» دارن میرن تا یه جعبهی مدادرنگی بخرن، اما برای عزیزجون سؤال پیش اومده که چرا باید این همه مسیر رو تا نزدیکی خونهی دوست هدی بِرن و از اونجا مدادرنگی بخرن. آخه نزدیک خونهشون هم نوشتافزارفروشی هست… .کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که «بداخلاقی» باعث از دستدادن اطرافیان و دوستانشون […]
مسجد خانه خداست

«عزیزجون» پاهاشون درد میکنه و «هدی» هم اومده تا بهشون کمک کنه؛ آخه قراره که امروز چند نفر برای عیادت بیان منزل عزیزجون. عزیزجون از اینکه هدی این کارها رو تنهایی انجام داده و خونه رو تمیز کرده، خیلی خوشحال شدن و از هدی حسابی تشکر کردن.این داستان با زبانی ساده و روان به کودکان […]