کدام علم زندگی ما را بهتر می کند (ویژه شهادت امام محمدباقر ع)

«هدی» در اتاقش مشغول مطالعه بود که عزیزجون به سراغش رفت و ازش پرسید که چی می‌‌‌خونه. هدی که داشت یه کتاب درباره‌ی بمب اتم هیروشیما می‌خوند، اون رو به عزیزجون نشون داد و دلیل این کار ناپسند کشور آمریکا رو پرسید.کودکان با شنیدن این داستان یاد می‌‌‌گیرن که علم و دانش اگه در دست […]

دل درد هدی کوچولو

هدی دل‌‌درد گرفته و از این شرایط ناراحته. او با عزیزجون پیش پزشک رفته و آمپول زده، ولی هنوز خوب نشده. عزیزجون برای هدی توضیح می‌‌دن که به‌‌زودی آمپول اثر می‌‌کنه و حالش بهتر می‌‌شه؛ چراکه خداوند وعده داده که بعد از هر سختی، آسایشی هست.کودکان با شنیدن این داستان یاد می‌‌گیرن که بعد از […]

غذا دادن به مورچه ها

عزیزجون، هدی رو توی محله باصفا می‌بینه و از هدی می‌‌پرسه که چی توی مشتش داره. هدی به عزیزجون می‌‌گه که یه مقدار بیسکوییت داره که می‌خواد برای دوستای مورچه‌‌‌ش بریزه… .کودکان با شنیدن این داستان یاد می‌‌‌گیرن که هرکسی که سختی بکشه، سرانجام نتیجه‌‌‌ش رو می‌‌‌بینه. در این قسمت از برنامه‌‌ی «یک آیه، یک […]

بی بی مریم با صفا

هدی و عزیز جون می خوانم برن خونه «بی بی مریم» که یکی از اهالی قدیمی محله باصفاست. اونا توی ایستگاه اتوبوس منتظر نشستن تا اتوبوس برسه. هدی به عزیز جون توضیح می ده که بی بی مریم چقدر مهربون و خوش برخورده و همه دوستش دارن و دلشون می خواد…کودکان با شنیدن این داستان […]

آزمایشات هدی کوچولو

هدی مشغول تمرین جدول ضرب بود که عزیز جون وارد اتاق شد و از اون درباره درس و مدرسه اش سوال کرد. هدی هم شروع کرد به توضیح دادن که امروز چه کارها و آزمایشاتی رو انجام دادن. هدی گفت که خانم معلم با دوتا لیوان، که توی یکیش آب معمولی بود و توی…کودکان با […]

آرام باش و عصبانی نشو!

مامان در آشپزخونه مشغول آشپزی بود. «احسان» که خیلی گرسنه بود، اومد توی آشپزخونه و پرسید: «مامان جون! شام کِی حاضر می‌شه؟» مامان جواب داد: «عزیزم، هنوز خیلی مونده تا شام…».این داستان با زبانی ساده و روان کودکان رو با مفهوم «کَظمِ غَیظ» یا همون «فروبردن خشم» آشنا می‌کنه. در این قسمت از برنامه‌‌ی «یک […]

یک دانه گندم می شود صد دانه گندم

هدی، همراه پدر و مادرش و عزیزجون به یه گندم‌‌زار رفتن تا از نزدیک زیبایی‌‌‌های طبیعت رو ببینن. عزیزجون برای هدی توضیح می‌ده که از هر خوشه‌‌‌ی گندم می‌‌‌شه صدها دونه گندم به دست آورد؛ درست شبیه انجام کار نیک… .کودکان با شنیدن این داستان یاد می‌‌‌گیرن که وقتی کار خوبی انجام بِدَن، دَه برابر […]

مسابقه فوتبال

امروز توی محله‌‌ی باصفا مسابقه فوتبال برگزار می‌‌شه. «هدی» و «عزیزجون» هم رفته‌‌ن تا تیمشون رو تشویق کنن. داور مسابقه به بازیکنانی که خطا می‌‌‌کنن، اخطار (کارت) می‌‌‌ده. این کارِ داور برای هدی خیلی عجیبه!این داستان با زبانی ساده و روان به کودکان یاد می‌‌‌ده که اگه برای انجام کار اشتباهشون از خدا عذرخواهی کنن […]

آقای زنبوردار

عزیزجون و هدی توی یه باغ زیبا هستن و اونجا یه آقای زنبوردار رو می‌‌بینن که لباس مخصوص این کار رو پوشیده. عزیزجون توضیح می‌‌‌ده که علت پوشیدن اون لباس برای اینه که زنبورها به ایشون صدمه نزنن.کودکان با شنیدن این داستان یاد می گیرن که «اسراف کردن» کار خوب و درستی نیست و نباید […]

تنیس بازی

امروز عزیزجون اومده باشگاه ورزشی هدی. قرار بود که «سمانه»، دوست هدی، بهش آموزش تنیس بده، ولی سمانه کمی کسالت داشت و نتونست سرِ قرارش بیاد. هدی از اینکه آموزش اون روز رو از دست داده بود، خیلی ناراحت شد… .کودکان با شنیدن این داستان یاد می‌‌گیرن که همه‌‌ی آدم‌‌های خوب وقتی می‌‌خوان کاری انجام […]