
خشمگین نباش
«هدی» کمی بیمار شده و از اینکه داروهاش اثز چندانی نداشته، گِلهمنده؛ اما «عزیز جون» دلیل این تأثیر نکردن رو چیز دیگهای میدونه و برای
«هدی» کمی بیمار شده و از اینکه داروهاش اثز چندانی نداشته، گِلهمنده؛ اما «عزیز جون» دلیل این تأثیر نکردن رو چیز دیگهای میدونه و برای
هدی و عزیز جون رفته بودن خرید و توی راه برگشت به خونه بودن که هدی متوجه آواز زیبای قناری ها می شه. هدی خیلی
هدی کوچولو امروز دفتر ریاضیش رو با خودش به مدرسه نبرده. به خاطر همین هم مجبور شده که به معلمشون دروغ بگه و برای اینکه
حیاط خونه بی بی خاتون خیلی شلوغ پلوغه! چون قراره توی خونه بی بی خاتون نذری بپزن. همه همسایه ها هم جمع شدن تا توی
هدی و عزیز جون با هم به شهربازی رفتن و هدی خیلی دوست داره که سوار قطار شه. اما متوجه میشه که کمی عقب تر
توی خیابون تصادف شده بود و ترافیک خیلی سنگین بود. هدی دعا کرد که ای کاش اصلا دیواری نبود که راننده بهش بخوره و تصادف